معنی قومی در ایران
لغت نامه دهخدا
قومی. [ق ُ وَ می ی] (ع ص نسبی) نسبت است به قُوِیم. (المنجد).
قومی. [ق ُ] (اِخ) دهی است از دهستان یوسف آباد پایین ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد، سکنه ٔ آن 93 تن.آب آن از قنات. محصول آن غلات، زیره و پنبه. شغل زراعت، مالداری و صنایع دستی زنان آنجا قالیچه بافی است.راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
قومی. [] (معرب، اِ) قومیا. قومیدر. قومیزدن. قومامون. قوقاموزس. قومین. صمغ و برومی قثاد است. (فهرست مخزن الادویه).
قومی. [] (اِخ) دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد، سکنه ٔ آن 793 تن. آب آن از قنات. محصول آن غلات، پنبه، بنشن، زیره و میوه جات. شغل اهالی زراعت، مالداری و صنایع دستی زنان آنجا قالیچه بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
قومی کلا
قومی کلا. [ق َ ک َ] (اِخ) از دههای بارفروش است. رجوع به ترجمه ٔ مازنداران و استرآباد رابینو ص 160 شود.
حل جدول
لر ، کرد ، عرب ، فارس، گیلکی، مازندرانی ، بلوچ، ترک، ترکمن
قومی سامینژاد
آکد
قومی سامی
اسوری، سریانی
عبرانی
قومی اریایی
سکا
قومی فارسیزبان
تات
قومی ایرانی
لر
فارسی به عربی
عائلی، مواطن
فارسی به آلمانی
National
فارسی به ایتالیایی
nazionale
معادل ابجد
622